شب قدر
امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمیزد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که میشود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راههای صد ساله به یک شب است.
امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیهها و دقیقهها سنگینی میکند و تو در برابر این همه رحمتی؛ مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟!
پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن. امشب به میهمانی نور میرویم.
حتی سکوت انگار این بار در حجمِ مبهمِ همیشگیاش، حرفهای تازهای برایِ گفتن دارد.
آخرین نظرات