خدایا می خوام برگردم …
خدایا می خوام برگردم …
یه زمانی وقتی تو اوج مشکلات بودم از همه چیز و کس خسته می شدم ،میگفتم:
خدایا جون منو بگیر و منو راحتم کن
اما گذشت زمان منو با واژه ی مرگ غریبه کرد
دیگه نمیگم خدایا میخوام بمیرم، میگم خدایا میخوام برگردم .
برگردم پیش خودت
همونجای که منو فرستادی
من پی آرامشم و میدونم که هیچ وقت به اون آرامش نمیرسم
همیشه ته دلم با اینکه خیلی خوشحال بودم اما یه غمی بود یه چیزی رو کم داشتم
هیچ وقت ندونستم چیه
خیلی وقتا گفتم عشقه!!! اما عشق به کی ؟
بعضی وقتا گفتم دلتنگی !!!دلتنگ کی ؟
میرفتمو به همه سر میزدم ، خانواده ، دوستان و و و …
اما باز هم قلبم آروم نمیگرفت
ی روز استادم گفت ما از جایی اوومدیم
که اصل ما به اونجا تعلق داره (عالم ملکوت )
جایی که کنار خداوندیم و از همه ی بدیها دور
و چنان آرامشی رو اونجا گذروندیم که تو این دنیا هیچ وقت به اون آرامش نمیرسیم
و برای یه مدت کوتاه خدا به ما ماموریت میده تا بیایمو یه زندگی جدید داشته باشم اما دور از او …
دور دور نه
اون همیشه کنارمونه
اما اینجا ما اسیر جسمیم و این نزدیکی رو خیلی موقع ها احساس نمیکنیم و میگیم تو صدای منو نمیشنوی ،تو منو یادت رفته،مگه من بنده تو نیستم …و لب به شکوه و شکایت غافل از اینکه از رگ بهمون نزدیکتره
نا خوداگاه بغض گلومو گرفت خوشحال شدم خیلی…
گمشدمو پیدا کرده بودم
گمشده ی من خدا بود
عشقی که تو قلبم بود عشق به خدا بود
دلتنگیا بهونه ای بود برا برگشتن .
خدایا من نمیخوام بیام من میخوام برگردم
میخوام برگردم همونجای که بودم
کنار تو باشم
از اینجا خسته نیستم اما آرامشو گم کردمو میدونم
که اونجا جا گذاشتم
خدایا می خوام برگردم،کمکم کن
آخرین نظرات