یه مدتی بود خیلی توخودم بودمو و باکسی کاری نداشتم همش به این که میخام چیکار کنم فکرمیکردم نمیدونستم باید بین این همه رشته وشهر کجارو برا در س خوندن انتخاب کنم.
مونده بودم واقعا فکرم کارنمی کرد…تا اینکه یه روز پدرم اومد خونه اونروز اتفاقی یکی از دوستاشو دیده بود وباهم صحبت که کرده بودن بابام درمورد دانشگاه ودرس اینا باهاش حرف زده بود واونم بعد شنیدن حرفای بابام گفته بود که چرا به حوزه فکرنمی کنین؟من که تاحالا اصلا اسم حوزه خواهران به گوشم نخورده بود واقعا تعجب کرده بودم.همونروز بابام رفته بود دم حوزه واز خانم مدیرمون که خانم به لسان بودن درمورد شرایط حوزه پرسیده بود.بابام بایه ذوقی برام درمورد حوزه تعریف میکرد که من قند تو دلم آب می شد.یه روز خودمم رفتم تا حوزه روببینم درمورد آزمونش اینابپرسم.همینکه وارد حوزه شدم مسئولای حوزه با چه احترام ولبخند دلنشینی بهم خوش آمد میگفتنومن همونجا عاشق این تواضع ومهربونی شده بودم.یعنی اینجا همون جایی که من دارم دنبالش میگردم..دل تو دلم نبود یه روز خودمو اینجاببینم .برگشتم خونه و تاروز آزمون درس خوندم تقریبا یه هفته مونده بود به آزمون من کنکور داشتم امتحان کنکورمو دادمو اتفاقا رتبه خوبیم آوردم ولی برا ثبت نام دانشگاه که رفته بودم اصلا از فضا وصحنه هایی که تو حیاط دانشگاه دیدم خوشم نمیومد زدم زیر گریه که من اصلا نمیتونم اینجابمونم.اون مکانی که اونقدر زیبابود ومهربونی توش موج میزد کجا اینجا کجا؟
بالاخره روز آزمون فرا رسید بارون شدیدی میبارید توخیابون راه برا رفت وآمد نبود آب ازکنار جوب زده بود بیرون یطوری به حوزه رسیدیم.رفتم سرجلسه آزمون خیلی خوبی بود همه سوالارو بادقت جواب دادم.وبرگشتم تااینکه بعدچندوقت قرارشد نتایج اعلام شه من دل تودلم نبودشماره ملی خودمو پیامک کردم جوابی نیومد نگران شدم.دوباره فرستادم جوابی نیومد گفتم یعنی قبول نشدم!!گوشی روبرداشتم زنگ زدم حوزه وپرسیدم گفتن که آزمون روقبول شدم.وباید برا مصاحبه برم حوزه ولی خودشون روزش رو مشخص می کنن.من منتظر موندم که باهام تماس بگیرن ولی کم کم ازوقتش میگذشت.که یروز خودم رفتم حوزه دیدم شلوغه وچندنفری برا مصاحبه اومدن رفتم دفتروقضیه رو جویاشدم گفتن نامه برام فرستادن ولی بدست من که نامه ای نرسیده بود.گفتن امروزم وقت نمیشه وآخرین روز مصاحبه ام بود.گفتم که یاحضرت زهرا شما یکاری کنین بهشون گفتم من راهم دوره نمیتونم یوقت دیگه بیام.بعد مدیر حوزه ازم پرسیدن که مطمنم که اینجا ازمون دادم؟گفتم بله من همینجا شرکت کردم!ولی اسمم تو لیست قبولی اونا نبود.کاملا گیج شده بودم داشتن دنبال اسمم میگشتنکه یهو خودم عکسمو دیدم موقع پرینتش اسم من رو جلد اون کاربرگ افتاده بود.وبالاخره یجایی برامن پیداکردن که ومنم رفتم مصاحبه.ویه نفس عمیق کشیدم.وبرگشتم خونه
و….دانشگام نرفتم و خداخواست وجور شد اومدم حوزه علمیه فاطمه الزهرا(س)…وامسال سا آخرسطح 2ام..خدابخواد برا آزمون سطح سه هم شرکت کردم .
من عاشق حوزه ام
موضوع: "بدون موضوع"
شعر کوتاه زمستان
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اذا صليت صلاة فريضة فصل لوقتها صلاة مودع تخاف الا تعود اليها ؛
نماز واجب را در وقت خودش بخوان ، مانند كسى كه نماز وداع مى خواند و مى ترسد كه بعد از اين توفيق نماز خواندن نيابد.
محجة البيضاء، ج 1،ص350
آخرین نظرات