بیا ای که تمام شهر به یکباره تو را می خواند…
بیا ای که تمام چشمها به سمت آسمان دوخته شده است…
بیا که دیگر زود هم برای آمدنت دیر شده است مولاجان…
بیا ای که تمام شهر به یکباره تو را می خواند…
بیا ای که تمام چشمها به سمت آسمان دوخته شده است…
بیا که دیگر زود هم برای آمدنت دیر شده است مولاجان…
?گفتم سالها در کوچه باغ انتظار نشسته ام
گفت:چرا نشسته؟در انتظارم بایست
ایستادم
گفت:به سویم نمی آیی؟
پرسیدم چگونه؟
گفت:باقدمهایت…
و من چند قدم به سویش رفتم
و او مهربان بود و قدر دان
و به من هدیه داد ، هدیه ای به لطافت گل نرگس
به زیبایی یک لبخند..?
آخرین نظرات