میدونی شرط تحول چیه..؟
شرط تحول ⬅️شناخت از خداست❣
وقتی اللهُ ❤️ بشناسی⬇️
عاشقش میشوی ?
وقتی عاشقش? باشی⬅️ گناه ?نمیکنی
و وقتی گناه ?نکنی⬇️
امتحان میشوی?
اگر قبول شدی✅ شهید میشوی?
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
میدونی شرط تحول چیه..؟
شرط تحول ⬅️شناخت از خداست❣
وقتی اللهُ ❤️ بشناسی⬇️
عاشقش میشوی ?
وقتی عاشقش? باشی⬅️ گناه ?نمیکنی
و وقتی گناه ?نکنی⬇️
امتحان میشوی?
اگر قبول شدی✅ شهید میشوی?
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
?????????????
✅ داستان واقعی _کریم پینه دوز
? نان و حلوای بهشتیِ امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
? در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، نامش کریم بود،سید کریم محمودی، جورَش با مولا جور بود،سالیان سال بود که آقا شبهای جمعه مهمان حجره ی ساده اش می شد.
?یکی از روز های سرد زمستان بود، از صبح تا غروب هیچ دشتی به او نرسید، عیال و بچه ها با شکم گرسنه منتظر و چشم به راه، کم کم مغازه های راسته ی بازار یکی یکی می بستند و می رفتند، او اما همچنان چشم به راه یک مشتری، کسی نیامد، خبری نشد که نشد…
? سوزِ عجیبی همراه برف هوای آنشب تهران را طاقت فرسا کرده بود، سید کریم دسته خالی راهِ خانه ای را در پیش گرفت که می دانست عیال و بچه های گرسنه اش انتظارش را می کشند، دلش اما کوه، دلش اما قرص به مولایش، که می دانست آگاه است از احوالش امام زمانش، در همان سرمای استخوان سوز ایستاد سر کوچه ی خانه اش، با خودش گفت آنقدر منتظر می مانم تا حواله ای از طرف مولایم برسد،برف می بارید،از دور جوانی را دید که به سمتش می آید، زیبا و خوش رو، سلام و احوال پرسی، بقچه ای را گذاشت در آغوش کریم، نان داغ بود و حلوا…
? سید کریم نان و حلوای بهشتیِ امام زمان را به خانه برد، می گفت طعمش غذای بهشت است،عطرش تمام کوچه را پُر می کرد،هر بار که سفره ی نان و حلوا را باز می کردند به اندازه ی روز اول نان و حلوا بود درون سفره ، با همان عطر و تازگی، تاکید کرد به خانمش مبادا از این ماجرا کسی بویی ببرد…
? زن همسایه آمده بود خانه ی کریم، از خانمش سؤال کرد که این عطر حلوای شما فضای خانه ی مارا معطر کرده، جریانی دارد که هر روز حلوا می خورید، اصرار که رازش را برایم بگو،دهن لقی کرد عیال کریم، قصه را برملا کرد، دفعه ی بعد که آمده بودند نان و حلوا بخورند چیزی نبود در سفره
? رفاقت سید کریم و امام زمان ارواحنافداه زبانزد علمای اهل معنای آنروز تهران بود، زندگی اش را سپرده بود به آقایش، مولا هم که قربانش رَوَم در رفاقت کم نمی آوردند، قول که می دهند می مانند پای قولشان، پای رفاقتشان،مولای ما سرش برود قولش نمی رود، درست مثل جدِ غریبشان حسین، که سرش رفت اما قولش نه…
دلم بیادِ کسی می تپد بیا ای دوست
بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم
? برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
آخرین نظرات