یگانه بانوی دلها

آقاجان دیگربرای آمدنت زود هم دیر است.
|خانه|تماس |ورود
تلاش پسركی 12 ساله برای نجات مادرش از تن فروشی
ارسال شده در 9 اردیبهشت 1395 توسط انصاری در بدون موضوع, تلاش پسرکی 12 ساله

چگونه بغض فروخورده اش را فریاد خواهد زد؟ و كی؟ «امین» را می گویم. پسر ١٢ ساله ای كه برایم از خصوصی ترین راز دردناك زندگیش گفت.

غالبا"این منم كه بدنبال خبر و ماجرا می روم ولی گاهی هم خبر و ماجرا به سراغم می آید! مثل این ماجرا كه با یك s.m.s اشتباهی به سراغم آمد!

ده دوازده روز قبل پیامكی روی تلفن همراهم گرفتم كه «فوری با من تماس بگیر! مهمه!» شماره آشنا نبود اما بهتر دیدم تماس بگیرم.پسركی جواب داد و قبل از هر چیز حرفهایش را قطار كرد.گفت:«من امین پسر سیمین هستم. (اسامی را تغییر داده ام). این s.m.s رو برای همه اسمهایی كه توی موبایل مامانم بود فرستادم تا به همه مشتریاش بگم تو رو خدا دیگه بهش زنگ نزنید.»

راستش فكر كردم شاید مادرش،فروشنده یكی از مغازه های محل باشد! اما یادم نمی آمد شماره ام را به فروشنده ای داده باشم.پرسیدم:« مادر شما چی میفروشن پسرم؟»كمی مكث كرد.بعد با خجالت و آرام گفت: «تنش رو!» اول شوك شدم.اما زود مسلط شدم و كمی آرامش كردم و بهش اطمینان دادم مادرش را نمی شناسم و شماره را اشتباه گرفته است.اما از چیزی كه پسرك درباره مادرش گفته بود،هنوز بهت زده بودم.«تنش رو می فروشه»! باقی حرفهایش را دیگر نمی شنیدم. اما دست آخر چیزی گفت كه یقین كردم باید او را ببینم!

امین یك پسر «ایرانی» است.ایرانی. این را حتی برای «یك لحظه» هم فراموش نكنید.هنوز نمی دانم این پسر، چرا اینقدر زود بمن اطمینان كرد؟ گرچه اطمینانش بیجا نبود و من واقعا” به قصد كمك به دیدنش رفتم. و اگرچه بعد از حدود ٩ روز،هنوز هیچ كمكی نتوانسته ام به او و خانواده اش بكنم.با اجازه خودش، ماجرا و اسامی را با مختصری «ویرایش و پوشش» نقل می كنم تا نه اسمها و نه مكانها،هویت او را فاش نكند.پس امین یك اسم مستعار است برای پسری كه مرا «امین» خود و امانتدار رازهایش دانست.پسری كه بعدا"دلیل اعتمادش را گفت:«صدای شما، یه طوری بود كه بهتون اعتماد كردم.با اینكه چندتا مرد دیگه ای كه بهم زنگ زدن،فحش دادن و داغ كردن، اما شما عصبانی نشدین و آرومم كردین.همون موقع حس كردم نیاز دارم با یك بزرگتر حرف بزنم!یكی كه مثل پدر واقعی باشه.بزرگ باشه نه اینكن هیكلش گنده شده باشه!» حس كردم پسرك باید خیلی رنج كشیده باشد كه اینطور پخته و بزرگتر از سنش بنظر می آید. امین حدود ٢ ماه پیش فهمید مادرش، شروع به «تن فروشی» كرده است! مادرش كه «یك تنه» سرپرستی او و خواهر كوچكترش را برعهده دارد و زن جوانی است كه امین می گوید «زنی معصوم مثل یك فرشته» است.اما اگر شما جزو جمعیت پانزده میلیونی فقیر این مملكت نیستید، لابد اینجا و آنجا «شنیده اید» كه در این سرزمین، «خط فقر» به چنان جایی رسیده كه فرشته های بسیاری به تن فروشی مجبور شده اند! امین از روز اولی كه مادرش بالاخره مجبور شد خودفروشی كند و به خانه دو پسر پولدار و نشئه رفت،خاطره سیاهی دارد.می گوید «خاطره سیاه»! و این تركیبی نیست كه یك بچه ١٢ ساله به كار ببرد، حتی اگر مثل او «باهوش و معدل عالی» باشد! اما غم، همیشه مادر شعر است.اندوه،مادر سخنانی است كه گاه به شعر شبیه اند! و گاه خود شعرند..

امین گفت آن روز مادرش دیگر ناچار بود، زیرا «هیچ هیچ هیچ راهی برای سیر كردن من و خواهر ٨ ساله ام سراغ نداشت»!

مادر بیچاره و مستأصل،پیش از رفتن به خیابان و شروع فحشاء، حتی نماز هم خوانده بود و این طنز سیاه روزگار ماست. او كلی با خدایش حرف زده و نجوا كرده بود! شاید از خدا اجازه خواسته تا این گناه ناگزیر را انجام دهد! یا شاید پیشاپیش استغفار و توبه كرده! كسی نمی داند! شاید هم خدایش را سرزنش می كرده است!كاش می شد فهمید او با خدا چه ها گفته است؟ در شبی كه قصد كرده برای نجات فرزندانش از زردی و گرسنگی، به آن عمل تن دهد.این سئوال بزرگ همیشه در ذهن من هست كه او با خدا چه ها گفته است؟

بعد به قول امین با دلزدگی و اشكی كه تمام مدت از بچه هایش پنهان می كرد،كمی به خودش رسید و خانه و خواهر كوچكتر را به امین سپرد و رفت! امین مطمئن شده بود مادرش تصمیم سخت و مهمی گرفته است.چون در آخرین نگاه،بالاخره خیسی چشمان مادر بیچاره را دید.

چند ساعتی گذشت. خواهرش خوابید ولی امین با نگرانی،چشم براه ماند: « حدود ١٢ شب مامانم كلید انداخت و اومد تو! ظاهرش خیلی كوفته و خسته تر از وقتای دیگه ای بود كه برای پیدا كردن كار یا پول یا خریدن جنس قرضی بیرون می رفت و معمولا” سرخورده و خسته برمی گشت. مانتوش بوی سیگار می داد.مادرم هیچوقت سیگار نمی كشه.با اینكه نا نداشت،ولی مستقیم رفت حمام. رفتم روسری و مانتوشو بو كردم. مطمئن شدم لباسهاش بوی مرد میدن.از لای كیفش یه دسته اسكناس دیدم! با اینحال یكهو شرم كرده.از اینكه درباره مامان خوبم چنین فكر بدی كرده ام، خجالت كشیدم.گفتم شاید توی تاكسی،بوی سیگار گرفته باشد!گفتم شاید پولها را قرض كرده باشد! اما یكهو از داخل حمام،صدای تركیدن یك چیز وحشتناك بلند شد. بغض مامان تركید و های های گریه اش بلند شد…»
دو جوان كه در آن شب، فقط به اندازه اجاره ٢ماه خانه خانواده امین، گراس و مشروب و مخدرمصرف كرده بودند،طبیعتا” آنقدرها جوانمرد نبودند كه از یك «مادر مستأصل» بگذرند و او را بدون آزار و با اندكی كمك و امیدبخشی از این كار پرهیز دهند.

امین از آن شب كه مادر را مجاب كرد با او صادق باشد و همه چیز را از او شنید،دنیای متفاوتی را پیش روی خود دید. بقول خودش این اتفاق،یك شبه پیرش كرد.او دیگر نه تمركز درس خواندن دارد و نه دلزدگی و بدبینی،چیزی از شادابی یك نوجوان دوازده ساله برای او باقی گذاشته است.امین آینده ای بهتر از این برای خواهر كوچكش نمی بیند كه روزی،به زودی، او نیز به تن فروشی ناگزیر شود.

چند بار؟ چند بار كبودی آزار مردان غریبه را روی بازوها و پای مادرش دیده باشد،كافی است؟ چند بار دیوانه شدن و به خروش آمدن مادرش را دیده باشد، كافی است تا چنان تصمیمی بگیرد؟ امین كلیه خود را به معرض فروش گذاشته است.اما می گوید تا می بینند بچه ام،پا پس می كشند و گواهی از بزرگترهایم می خواهند:«نه! اینطور نمی شه!»امین می خواهد بداند آیا می تواند كار بزرگتری بكند؟ كاری كه مادر فرشته خو و خواهركش را، برای همیشه از این منجلاب نجات بدهد؟

او واقعا” دارد تحقیق و بررسی می كند كه آیا می تواند اعضای بدنش را تك به تك پیش فروش كند؟ و آیا می تواند به كسی اطمینان كند كه امانتدارانه، بعد از مرگش، اعضایش را تك به تك به بیماران بفروشد و پولشان را بگیرد و با امانت داری به مادر و خواهرش بدهد؟و اینكه چگونه مرگی، كمترین آسیبی به اعضای قابل فروشش خواهد رساند؟ تصادف؟ سم؟ سیم برق؟

شاید برای یافتن آن فرد امانتدار، او حاضر شد راز بزرگش را بمن بگوید.منی كه كشش درك انجام چنین كاری را از یك پسربچه نداشتم تا آنكه از نزدیك دیدم.و وقتی دیدم، آرزو كردم كه ای كاش روزگار از شرم این واقعه، به آخر می رسید.
از او خواسته ام فرصت بدهد شاید فكری كنم.شاید راهی باشد.از وقتی كه با حرفه ام آشناتر شده،اصرار دارد خودم این مسئولیت را قبول كنم و «وكیل بدن» او شوم! خودش این عبارت را خلق كرده. «وكیل بدن»! ذهن این پسر دوست داشتنی، سرشار از تركیبهای تازه و كلمات بدیع و زیباست.

در شروع،سئوالم این بود كه امین ١٢ ساله كی و چطور بغضش را فریاد خواهد زد؟ و حال می پرسم وقتی بغض او و امثال او تركید،این جامعه ما چگونه جامعه ای خواهد شد؟و چه چیزی از آتش خشم فریاد او در امان می ماند؟ذهنم بیش از گذشته درگیر این نوع «بدن فروشی» شده و كار این پسر را، یك فداكاری «پیامبرانه» می دانم كه پیام بزرگی برای همه ما و شما دارد.این روزها دایم دارم به راهها فكر می كنم.آیا راهی هست؟

بر گرفته شده از سایت کوچولو

ا

من فقط اینو می تونم بگم:

اللهم العجل لولیک الفرج

نظر دهید »
از دست این...
ارسال شده در 9 اردیبهشت 1395 توسط انصاری در بدون موضوع, از دست این...


چرخش زمین و گذر زمان همینطور ادامه داره

خیلی ها از گذر زمان گله دارن اما واسه من جالبه چون جواب خیلی از سوالارو فقط گذر زمان می تونه بده

ما آدما رو آسون به دست میاریم. سخت نگهشون می داریم. و چقدر تلخ از دستشون میدیم.

اما اون چیزی که زمان بهمون نشون میده اینه :

آدما چرا اومدن

چرا هستن

و چرا رفتن

آدم بزرگا عجب دنیایی دارنا !!!

بعضیا تا انتقام نگیرن آروم نمیشن. بعضیا شونو باید دوست داشت

اما جالبیش اینجاست که بعضی موقع ها باید بزاریم یه آدم بزرگ هر کاری که دلش می خواد باهات بکنه

انقدر خودتو کوچیک کتی که کاملا باورش شه آدم بزرگه

نا اینجوری شاید یکم دلش آروم بشه

اما خودمونیما دنیای بچه ها هم خیلی قشنگه

اما فکر کنم وقتشه که دوباره بزرگ شم

و این نیز بگذرد…

 

نظر دهید »
درد دل ما جووونا
ارسال شده در 9 اردیبهشت 1395 توسط انصاری در بدون موضوع


لطفا به من عشق تعارف نکنید !

لطفا به من عشق تعارف نکنید !

سیرم

من به تنهایی کنار ساحل قدم میزنم به تنهایی به دیدن غروب میروم به تنهایی تنها میمانم!

عشق را میسپارم به چشمان آزاد و نترس موش های صحرایی

من شکستم

دیروز تکه تکه هایم را با دست جمع کردم ، دستم برید !

از فردا خودم را گچ میگیرم

شاید دیگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمین نمیخورم

شاید نخندم اما گریه هم نمیکنم

شاید جاودانه نشوم !

اما آسوده میمیرم فردا قلبم را از جا میکنم ،

چالش میکنم زیر خروارها خاک نم کشیده ی کویر شما هم میتوانید در مراسم تدفینش شرکت کنید

فقط لطفا …

قلبم را ندزدید من عاشق نمیشوم حتی به قیمت پوسیدن …!

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 320
  • 321
  • 322
  • ...
  • 323
  • ...
  • 324
  • 325
  • 326
  • ...
  • 327
  • ...
  • 328
  • 329
  • 330
  • ...
  • 355

آخرین مطالب

  • پاییز
  • ایام فاطمیه
  • خواب در اسلام
  • همسرداری
  • توصیه
  • روز بصیرت
  • فلسطین
  • به آسمان نگاه کن
  • قلب
  • تاسوعا

آخرین نظرات

  • شمیم  
    • شمیم تکه های ناب
    در غدیر
  • محبوبه روشن رو  
    • شهدا
    در شعر طنز از کتابخوانی
  • محبوبه روشن رو  
    • شهدا
    در شعر خودم
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در سروده خودم
  • محبوبه رحیمی  
    • بصیرت سرا
    • وبلاگ من
    در ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
  • فاطمه طحانی  
    • داعی الی الله
    در طناب طاقت
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در طناب طاقت
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در ازهمان اول علی
  • انصاری  
    • یگانه بانوی دلها
    در ازهمان اول علی
  • نردبانی تا بهشت  
    • یاس کبود۱۴
    در ازهمان اول علی
  • انصاری  
    • یگانه بانوی دلها
    در ذی الحجه
  • Ali در ذی الحجه
  •  
    • رفیقم حسین(ع)
    در زبان بدن
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در زبان بدن
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در زبان بدن
  • مدیر النفیسه  
    • مدیرالنفیسه
    • از همه جا خبر
    در نَخَم محکم نیست
  • مدرسه علمیه ریحانه الرسول شلمزار  
    • مدرسه علمیه ریحانه الرسول شلمزار
    در ادامه دهنده راه حاجی
  • مدرسه علمیه ریحانه الرسول شلمزار  
    • مدرسه علمیه ریحانه الرسول شلمزار
    در ما آذری زبانها
  • انصاری  
    • یگانه بانوی دلها
    در روز دخترمبارک
  • ... در روز دخترمبارک

Recent photos

شهیدحججیتهاجم فرهنگی

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

یگانه بانوی دلها

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • موثر
  • تورو جون
  • انسان
  • لبیک..
  • تحولات منطقه
  • تلاش پسرکی 12 ساله
  • از دست این...
  • کمی..
  • تابلو موفقیت
  • باخود پیمان ببند
  • آرامش
  • چند نکته
  • 6فن برا آرامش
  • درقاب تصویر
  • رفاقت
  • محور بایسته ها
  • داستانک
  • داستانک 2
  • یا اباصالح
  • شیخ صدوق
  • علت نامگذاری
  • علت نامگذاری
  • جایگاه شیخ
  • شعبان
  • روز سوم
  • آیا امام ز مان
  • آیا
  • یه سفر مشهد
  • تغذیه امتحان
  • طعم رفاقت
  • گریه نکن
  • داستانک
  • ویژگی حضرت مهدی
  • سکوت
  • دل تنگ
  • نپرس
  • منبرک
  • ماه خوب خدا
    • نکات تفسیری
  • شعر ماه رمضان
  • به عشق دیدنت
  • دعای افطار
  • گناه ناکرده
  • خط سفیدجاده
  • خط سفیدجاده
  • کاش میشد
  • دو قلب
  • شعرمریم
  • گفتگوی خودمونی
  • امام زمانی
  • امام رضا
  • زیارتنامه
  • تسلیت
  • روزجهانی مسجد
  • سین ها
  • حدیث
  • غرور علم
  • راه خدا
  • زندگی
  • حرفی نیست
  • سخن روز
  • ماه ذیحجه
  • سرزمین اشکها
  • اعمال روز عرفه
  • اعمال روز عرفه
  • حیف
  • آن روز
  • شرط عربستان
  • جشن عاطفه ها
  • شهدای7 مهر
  • شعر
  • شرحی ازوقایع محرم
  • بس که فراموش شدی
  • سفربخیر
  • سبک زندگی عاشورایی
  • سبک زندگی درقاب تصویر
  • ازدل فرهنگ عاشورا
  • سوالاتی درمورد سبک زندگی حسینی از حاج آقافرحزاد
  • شعر
  • شعراستاد شهریار
  • معرفی کانال تلگرام
  • شعروداع ماه محرم
  • جملات کوتاه وپرمعنا
  • دمنوش
  • 13 ابان
  • شهادت حضرت رقیه
  • کمی تامل
  • شهر سوال
  • ولایت فقیه
  • شبهه وپاسخ
  • ولی فقیه و اهل سنت
  • پیرامون رهبر فعلی
  • رهبر من
  • سخنان رهبری درمورد حجاب
  • احادیث زیبا
  • سخنان درمورد کتابخوانی
  • کتابخوانی
  • سخنان رهبری درمورد کتابخوانی
  • شعرطنز
  • جملات زیبا
  • زندگی سالم بر طبق قران
  • شهدای گمنام
  • شهید خلیلی
  • حکمتهای نهج البلاغه
  • سخن آقا درمورد بسیج
  • دلنوشته
  • شعرخودم
  • خداچه می گوید
  • 16 آذر
  • فرار ازهم
  • توصیه
  • بانو
  • مادختر مذهبیا
  • پیام تسلیت
  • وقایع ایام الله بهمن
  • انتخابات
  • عمومی
  • ماه محرم

Random photo

شهیدحججی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان