اگر ملتي چيزي را بر آزادي ترجيح دهند، همه چيز را از دست خواهند داد.((ويليام سامرست موام))
بايد آزادي را براي مدتي از دست داد، تا بتوان براي هميشه آن را حفظ كرد.((شارل دو مونتسكيو))
به دست گرفتن مال خود و انجام وظيفهي خويش، عين دادگري است.((افلاطون))
براي اينكه پيش قاضي نروي، پشت سر قانون راه برو.((مثل انگليسي))
اگر نمي خواهي در حق تو داوري شود، درباره ديگران داوري نكن.((آبراهام لينكلن))
آدم بايد كلاهش را پيش خودش قاضي كند.((مثل ايراني))
از روي سوالهاي فرد، بهتر از جوابهاي او مي توانيد درباره اش قضاوت كنيد.((فرانسوا ولتر))
اگر يك مقصر، بيگناه دانسته شود بهتر از اين است كه يك بيگناه، محكوم گردد.((مثل فرانسوي))
بگذاريد هر كس بر مبناي باور، فكر، آرزو، مطالعه و دانسته هاي خود قضاوت كند، نه اينكه شخص طوطي صفت گفته ديگران را بازگو كند.((ديل كارنگي))
زمان درباره همه چيز قضاوت مي كند.((مثل يوناني))
عيبهاي ديگران را نبايد با انگشت كثيف نشان داد.((مثل ايتاليائي))
قضاوت فوري درباره چيزهايي كه جنبه هاي مختلف دارند، دليل كم عقلي و ديوانگي است.((مونتين))
كسي كه به خودش دروغ مي گويد و به دروغ خودش گوش مي دهد، كارش به جايي خواهد رسيد كه هيچ حقيقتي را نه از خودش و نه از ديگران تشخيص نخواهد داد.((داستايوسكي))
از مكالمه و پرگويي بيجا نجات پيدا خواهيد كرد، اگر به خاطر بياوريد كه مردم هرگز نصايح شما را قبول نمي كنند، مگر اينكه وكيل مدافع و يا دكتر باشيد و آنها براي شنيدن صحبت هاي شما پول خرج كرده باشند.((جرج برنارد شاو))
در انتخاب دوست مي توان دقت كرد، ولي دشمن را نمي توان به خوبي تشخيص داد.((اسكار وايلد))
براي زنده ماندن بايد خود را تطبيق داد و براي تطبيق بايد در خود تغيير ايجاد كرد.((كرت لوين))
هر كس ديگران را با معيارها و ديدگاه هاي خود داوري مي كند.((استر هاردينگ))
اگر شما از مشتريان خود مراقبت نكنيد، ديگران اين كار را انجام خواهند داد.((گاري ريچارد))
فقط دانستن كافي نيست، بايد به كار گرفت، فقط خواستن كافي نيست، بايد انجام داد.((بروس لي))
مطالعه اي كه روي صد ميليونر خود ساخته انجام شد، تنها يك وجه مشترك را بين آنان نشان داد. همه اين مردان و زنان بسيار موفق، تنها خوبيهاي مردم را مي ديدند.((ژاك ويزل))
محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران خيلي مشكلتر است. اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درستي بكني، معلوم مي شود يك فرزانه تمام عياري.((آنتوان دوسنت اگزوپري))
با تغيير الگوهاي فكري مي توان احساس و عاطفه را تغيير داد.((جان ماكسول)
به اين فكر نكنيد كه چرا نمي توان اين كار را انجام داد، به اين بينديشيد كه چگونه مي توان اين كار را انجام داد. در برخورد با هر چالش جديد منتظر راه حل هاي غير متعارف شويد.((جان ماكسول))
این جا، سرزمین اشک هاست؛ بیت الحرام عبودیت و زمزم خلوص.
در این جا، دل ها «هروله ی» قرب الهی دارند تا به «مقام ابراهیم» عبودیّت و بندگی دست یابند. و آن سوتر، بیابان «خُم» نمایان است؛ همان جا که «غدیر»ی به وسعت سعادت انسان ها پدید آمد تا فردا و فرداها، پویندگان حقیقت، در خَمِ غدیرِ خُم، راه را از بیراهه باز شناسند.
آری! فاصله ی این دو وادی معرفت، به اندازه ی یک لحظه فهمیدن است و یک «بَلی»ی دیگر گفتن.
این جا کسانی هستند که با اشک خویش، غبار «هوی»ها را شسته و با سکوت خود فریاد «منیّت»ها را خانه نشین می کنند.
این جا عرفات است و لباس ها همه سفید و دل ها همه بی رنگ.
شاید راز روسپیدی سفید، انفاق و ایثار این رنگ باشد. سفید، تمامی رنگ ها را داراست، ولی با دست سخاوت، آنها را می بخشد و تنها یک رنگ را برای خویش نگاه می دارد و آن هم رنگ «بی رنگی» است.
این جا، خاک است و فضایی به وسعت تمامی دل های پاک. خاک این جا، بوی «آدم»های بهشتی می دهد. انسان ها در این جا، «آدم» شدن را تمرین می کنند؛ زیرا روزی که حضرت آدم علیه السلام پای بر این وادی مقدس نهاد، هیچ تعلقی نداشت. او بود و خاک بود و عرفات که افتخار میزبانی وی را داشت.
پس، به یقین، رمز آدم شدن، بی تعلّقی است؛ راهی هموار که ما را به بلندی «علّم الاسماء» می رساند و به «قاب قوسین» رهنمون می کند.
گر تو آدم زاده هستی «علّم الاسما» چه شد؟
قاب قوسینت کجا رفته است «اَوْ اَدْنی» چه شد؟
زهد مفروش ای قلندر آبروی خود مریز
زاهد ار هستی تو پس اقبال بر دنیا چه شد
این جا در عرفات، کبوترهای مُحرِم، از قفس تن در می آیند و با خاک عرفات تیمم می کنند. اینان طایران طاهر قدسی اند که در سر، سودای پروازی پاک می پرورانند.
لختی آهسته تر خورشید!
جواد محمد زمانی
آفتاب عرفه! لختی آرام تر. می خواهم ثانیه هایی بیش، با نجوا بمانم. لختی آهسته تر، می خواهم بیش تر شعله ور شوم. می خواهم در برکه ای از اشک، وضو بسازم و دو رکعت نمازِ حضور بخوانم. اندکی آرام تر، تا از بام پژمردگی درآیم و به سمت بی کرانه ی آسمان پر گشایم. لحظه ای کم شتاب تر، نمی خواهم! با غروب تو، خورشید آرزوهایم غروب کند.
ثانیه ثانیه ی امسالم را بدین امید گذراندم که در عصر امروز، عطر دل انگیز آن موعود را در آغوش گیرم؛ همان که شاید در یکی از همین خیمه ها، صوت دلربای قرآنش را، میهمان دل های حاجیانش کرده است؛ همان که با گرمی حضور خود، عرفات را تابستانِ میوه های شیرین معنویت ساخته است؛ همان که ستون خیمه اش، تکیه گاه دل های مشتاق است؛ همان که روزی پشت به دیوار کعبه، نغمه ی «انا بقیة اللّه » را برمی آورد و پیراهن مشکی کعبه را به در خواهد آورد؛ همان که ابراهیم بت خانه های کفر و نفاق خواهد بود و گلستان ساز آتشخانه ی بغض و عداوت؛ همان که نامش، روح بخشِ «همان که»هایِ من است!
نمی دانم ناله ی «اللهم کن لولیک» را در کدام سوی این صحرا اجابت گفته است و خلوت کدام خیمه را محلّ جلوتِ خویش گردانیده است! نمی دانم کدام چشم، آشیانه ی تصویر فرزند فاطمه علیهاالسلام شده است! نمی دانم یعقوبِ کدام کنعان، یوسف پیراهن او را به تماشا نشسته است! نمی دانم کدام آینه، صلابت او را به تحیّر نگریسته است! و نمی دانم … کدام پرده، میانِ من و او، حجاب شده است که چشمانم بی قرارند!
ای غروب عرفه! سلام مرا به مسافر همیشه ی خود برسان و چشم به راهیِ مرا برای آن سوار سپیده بازگو کن!
آخرین نظرات