موقعیت اول:[مادر و کودک در حال عبور از خیابان]
امیررضا: مامان اون کتاب رو برام می خری؟
مامان: کتاب! همین پارسال 2000 تومان دادم واست یه کتاب خریدم. نخوندی که! فقط روش نقاشی کشیدی. مگه بابات چقدر حقوق میگیره که من هر سال برای تو کتاب بخرم؟
چند دقیقه بعد….
امیررضا: مامان، برام شیر کاکائو می خری؟
مامان: شیرکاکائو؟ بخرم که دوباره بریزی رو لباسات مثل دیروز؟ بیا این چیپس رو بگیر…
چند سال بعد
موقعیت دوم: [مامان در حال صحبت تلفنی با روژان خانم در منزل]
مامان: آره نمی دونی روژان جون… یه مدلهای جدیدی آورده بود، خیلی شیک بود. خیلی به تنم میومد اما رنگ هاشو نپسندیدم… راستی دیروز هم که دوباره تیمتون باخت؛ با اون دروازه بان سوراختون… دیدی مسی چطوری لولتون کرده بود! البته قبول دارم ژاوی خوب بازی نکرد دیشب…
امیررضا: مامان! معلممون چند تا سوال طرح کرده. گفته بگید دکتر حسابی چه کاره بود؟
مامان:گوشی روژان جون! چی؟ دکتر حسابی؟! خب معلومه دیگه. یه دکترِِ حسابی بود. آره روژان جون…
چند دقیقه بعد….
امیررضا: مامان! آقا معلممون گفته یه انشایی درباره پروین اعتصامی بنویسید.مامان چی بنویسم؟
مامان: گوشی روژان جون … اِ چه میدونم چی بنویسی! حالا ما اومدیم دو کلمه با تلفن حرف بزنیم ها!… روژان جونم ببخشید عزیزم، این امیررضا الان گیر داده بهم ،غذام هم روی گازه. بعدا بهت زنگ میزنم…چی می گی امیررضا؟
امیررضا: یه انشا می خوام بنویسم راجع به پروین اعتصامی. چی باید بنویسم؟
مامان: غصه نخور پسرم! الان زنگ می زنم به دایی جواد میگم برات یه انشای خوب بنویسه. امسال پسرم دوباره باید شاگرد اول بشه تا براش یه جایزه خوب بخرم…(مامان شماره دایی جواد را می گیرد) الو سلام داداش جواد خوبی؟ درس و دانشگاه خوش میگذره؟بالاخره کی مهندس میشی جواد آقا؟ چند تا دختر خوب برات نشون کردم یه پارچه خانم…. ببین جواد جون این امیررضا یه انشا باید بنویسه درباره پروین اعتصامی. می تونی زحمتش رو بکشی؟
دایی جواد: آبجی گلی! این روزا مشغول پروژه پایان دوره ام. وقت نمی کنم چیزی بنویسم. اما یه کتاب آشنایی با مشاهیر ادبی ایران دارم. بگو امیر بیاد بگیره براتون بیاره. داخلش درباره اعتصامی هم نوشته. خودتون برای امیر یه بار بخونید تا امیر هر چی یاد فهمید خودش بنویسه…
مامان:داداش جوااااد! اگه من وقت این کارها رو داشتم که به تو زنگ نمی زدم.این امیرهم بلد نیست بنویسه. خودت زحمتشو بکش داداشی.فردا امیر رو می فرستم بیاد ازت بگیره… ببخشید داداشی. روژان جون پشت خطه، من دیگه مزاحمِت نمیشم…
چندسال بعد…
دین و دنیاى بشر و جسم و جان انسان، به برکت کتاب تأمین و تغذیه مىشود.
فرآیند کمال بشرى به وسیله ى کتاب تحقق مىیابد.
کتاب خواندن براى یک ملت، یک فریضه و یک واجب است.
کتابخوانى باید همانند کارهاى روزانه در زندگى مردم وارد شود.
کتاب خوب، یکى از بهترین ابزارهاى کمال بشرى است.
کتاب، دروازه اى به سوى جهان گسترده ى دانش و معرفت است.
کتاب، مادر تمدنها و نیز عصارهى آنها است.
کتاب یکى از ارزشمندترین فرآوردههاى بشرى و گنجینه ى بزرگترین ثروتهاى بشر، یعنى دانش و تحقیق است.
من مىگویم بایستى جوانان، پیران، مردان، زنان، شهریها، روستاییها و هر کسى که با کتاب مىتواند ارتباط برقرار کند، باید کتاب را در جیبش داشته باشد و تا یک جا بیکار نشست - مثل اتوبوس، تاکسى، مطب پزشک، اداره، درِ دکان وقتى که مشترى نیست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - کتاب را دربیاورد و بخواند.
آخرین نظرات